محل تبلیغات شما

راوی این قصه خانم لیلا لیلایی از فعالین چپ ایران و مقیم لس آنجلس کالیفورنیا

سال ۵۸ بود یا ۵۹. دیگه دقیق یادم‌ نیست. گردهمایی مجاهدین خلق بود در ورزشگاه امجدیه. ما در اپارتماتی اجاره ای روبروی‌ سفارت امریکا زندگی می کردیم. مادرم از بگیر و بیندها که در شهرری شدیدتر بودند ترسیده بود و‌ موقتا جایی در تهران اجاره کرده بود تا بچه هایش را از دستگیری و اعدام نجات دهد.

ما همه میخواستیم برویم. من که ۱۳-۱۲ سالم بود و روی حرف مادرم نمی توانستم حرف بزنم. فضا انروزها عجیب متشنج بود. مادرم جلوی همه ی ما را گرفت (دستش درد نکند!)
 از خانواده خواهر بزرگم فقط رفت. من رفتم روی پشت بام‌اپارتمان ۵ طبقه که محوطه ی امجدیه از ان دیده میشد. 
‏دختران و‌پسران مجاهد امدند و نماز خواندند و برنامه را ساماندهی کردند .

مسعود رجوی امد(الاغهایی که ما بودیم) فکر می کردیم عجب انقلابی ای است. طالقانی تازه مرده بود. با صدایی بلند و پر شور فریاد زد:
‏بگذار تا بگریم
‏چون ابر در بهاران
‏کز سنگ ناله خیزد 
‏روز وداع یاران»

‏جمعیت به هیجان امد.
‏روی بعضی ساختماهای اطراف ورزشگاه نیزوهای انتظامی (فکر کنم انوقتها کمیته بود دیگر دقیق یادم نیست) دراز کشیده بودند و شروع کردند به شلیکهای منقطع. دقیق دیگر یادم نیست اما ساختمان شش هفت طبقه ی نیمه کاره ای روبروی امجدیه بود و  ما می دیدیم که کمیته چی ها  روی سقفهای نیمه کاره دراز کشیده بودند و تک تیر می زدند. . نه به جمعیت (نسبتا دور هم بودند) تیراندازی ها بیهوا بود و‌شاید هم هوایی و بیشتر برای ترساندن فکر می کنم و بر هم زدن تجمع. نه اینکه تظاهرکنندگان را به گلوله ببندند.  
ما (من و چند نفر دیگر بودیم حالا) روی پشت بام شروع کردیم فریاد زدن. یکی از فاصله ی بسیار دورش چرخید و تیری به سمت ما شلیک کرد که به دیوار خرپشته خورد. 

مسعود رجوی در بخش سرپوشیده ی استادیوم محفوظ بود. جمعیت جوان مجاهد در محوطه ی باز. دلقک بیشعور شروع کرد فریاد زدن:

-ببارید! ببارید ای گلوله های اتشین ( و چیزهایی در همین مایه)

دیگر گردهمایی به هم خورد. مادرم امد هراسان بالا امد و ما را با داد و بیداد پایین برد.

‏جمعیت بیرون ریخت و خیابان روزولت شلوغ شد.

با اینکه به مجاهدین سمپاتی داشتم به خانواده گفتم:
‏این خودش زیر سقف ایستاده میگوید ببارید ای گلوله های اتشین.»
انتظار داشتم  خود بیرون بیاید و سینه سپر کند (بچه بودم ، نزنید!)

‏مدتی نکشید کمونیست شدم(اینهم داستان خودش را دارد!)، سال ۶۷ بود اما که فهمیدم.

فرزندان جنگ در جنگ جهانی دوم

سرنوشت غم انگیز یاکوف جوگاشویلی پسر استالین در جنگ جهانی دوم

دلیل واقعی حمله متفقین در شهریور ۱۳۲۰ به ایران چه بود؟

ی ,ای ,بودند ,امد ,مادرم ,هم ,ای گلوله ,یادم نیست ,دراز کشیده ,کشیده بودند ,بودند و ,دراز کشیده بودند

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Fantacypaint یاد داشت های حقیقی